کتاب جدید چارلز مونتگومری، تلاقی سیاست شهری و رفاه را مشخص میکند.
چارلز مونتگومری، کتاب جدیدش، شهر شاد: دگرگون کردن زندگیمان از طریق طراحی شهری، را با مطلبی پیرامون دوچرخه سواری در بوگوتا-کلمبیا با شهردار قبلی به نام انریک پنالوسا آغاز کرده است. پنالوسا وقتی به عنوان شهردار فعالیت میکرد، به اجرای سیاستهایی پرداخت که کاملآ برای آن زمان و مکان مترقی بودهاند. او برنامههایی برای ساخت بزرگراههای داخل شهر را منتفی کرد، صدها مایل مسیر دوچرخه سواری ساخت و اتاقهایی (مکانهایی) در پارکها و میادین عمومی به وجود آورد.
آن طور که مونتگومری توضیح میدهد، هدف پنالوسا این بود که جمعیت بوگوتا را شادتر نماید. هدف مونتگومری نیز در موردشهر شاد، به همین ترتیب بلند پروازانه است: یعنی مشخص نمودن این نکته که آیا سیاست شهری و طراحی واقعآ میتوانند بر رفاه اثر بگذارند یا خیر.
مونتگومری میگوید: “سالهاست که طراحان و معماران ادعا کردهاند که هدف آنها ایجاد شادی است ولی تاکنون، هیچ یک از ادعاهای آنها توسط مدارک تجربی، ثابت نشده است. نه اینکه بخواهیم بگوییم آنها درست نیستند، بلکه می گوییم چیزی از آنها نمیدانیم یا برای ما شناخته شده نبوده است.
در طی این کشف تجربی، مونتگومری خوانندگانش را به دور دنیا میبرد تا در جستجوی مکانهایی باشند که طراحی شهریتوانسته موجب افزایش کیفیت زندگی شود و یا در مواردی ناموفق بوده است. او همچنین ما را به آزمایشگاههایی میبرد که در آنها، دانشمندان رفتارشناس به ارزیابی این نکته میپردازند که کدام تحولات ذهنی، دسترسی به شادی را آسانتر (یا سخت تر) مینمایند. نتیجه این تحقیقات، یک “دستورالعمل” شش قسمتی برای ایجاد شادی شهری است- تا به چالش کشاندن شهرها برای ارتقای خوشی، سلامتی، آزادی، انعطاف پذیری، عدالت، و ارتباطات اجتماعی بپردازند.
مونتگومری میگوید: “افراد مصمم تا حد زیادی درباره این موضوعات فکر کردهاند. کاری که امیدوار بودم توسط این کتاب انجام دهم، ترسیم افکار آنها بود، به طوری که برخی از فعالیتهای آنان و برخی از تحقیقاتشان را در یک روایت منسجم گردهم آورم.
یکی از بزرگترین پیامهای این کتاب، این میباشد که یک شهر قابل زیست، یک شهر شاد است.
فکر میکنم که این دو مورد، مترادف هم هستند. ولی نکته مهم تر این است که دلایل نگران کننده ای وجود دارند که می گویند اگر میخواهیم مشکلات بزرگ جهان را مطرح کنیم- منظور من تغییرات آب و هوا، کمبود منابع، و رشد جمعیت است- پس بایستی خود را مجبور کنیم که با سالها محرومیت کنار بیاییم. این یک اشتباه، حداقل در زمینه شهرسازی است.
بنابراین شهر شاد، شهر کم کربن (با آلودگی پایین)، شهر سبز، و شهری که ما را نجات خواهد داد، همگی شهرهایی هستند که در یک جایگاه قرار میگیرند.
شما به تعدادی از منابع ادراکی اشاره کردید که به توضیح گرایش به پراکندگی میپردازند: چیزهایی مثل تناقض رفت و آمد، که در آن مردم به اشتباه فکر میکنند که تنها پول برای سفرهای طولانی به محل کار کافی است. در مورد این گرایشها که در رفتار ما شکل گرفتهاند، چه کاری میتوانیم انجام دهیم؟
ما به داشتههایی که میتوانیم ببینیم بیش از حد توجه میکنیم، مثل خانه و خودرو؛ و خیلی کم به شرایط پیچیده ای توجه داریم که تجربیات ما را شکل میدهند. در حالی که تجربیات، بیش از همه ارزش دارند.
فکر میکنم که اصلیترین بخش این توصیه آن است که بفهمیم شادی بیشتر به وسیله تجربه به دست میآید، تا چیزهای دیگر. اگر ما شهرها را بسازیم و اگر انتخابهای فردی را همان طور که در ذهن وجود دارند ایجاد نماییم، بایستی بتوانیم به خودمان تذکر دهیم تا به طراحی تجربیات و روابط انسانی بپردازیم، همان طور که باید با شرایطی مخالفت نماییم که فقط زیرساختهای بیشتر را امکان پذیر مینمایند.
من شگفت زده شدم وقتی فهمیدم که چیزهای کوچک بسیاری وجود دارند که یک شهر میتواند انجام دهد تا رفاه خود را ارتقا بخشد؛ مثل ایجاد یک پارک کوچک، و یا یک میدان شهری پیاده.
بله، پتانسیل فوق العاده ای برای مداخله در سطح محله به منظور غنی سازی زندگیمان وجود دارد. مد نظر من، تلاشهایی است که برای بازسازی پورتلند انجام شده است. بر اساس این ایده که به دهه 1990 بر میگردد، گروهی از شهروندان تظاهرات کردند و به میدان عمومی شهر رسیدند. این یک راهپیمایی منظم بود که شهروندان را گردهم آورد و به هم نزدیک نمود تا به شکل یک شبکه درآیند و با هم کار کنند و با شورای شهر مبارزه نمایند و شهر جدیدی به وجود آورند- این فرآیند، به خودی خود پیوندهای تازه و نیرومندی از دوستی و اعتماد و شادی را در میان آنها ایجاد نمود.
شما از کاربری مختلط حمایت میکنید و از شهرهایی که دارای تراموا هستند، به عنوان آرایشهای اجتماعی رضایت بخش یاد مینمایید. در مورد چنین طرحی، چه نمونههای خوبی وجود دارد؟
میتوانم بگویم که ونکوور چیزی دارد که میتواند برای دنیا درس باشد، به ویژه برای شهرهای آمریکایی. محلات دارای تراموا (و یا بدون آن)، در حال تبدیل شدن روزافزون به محلاتی شاد، باطراوت و متراکم هستند، بدون آنکه احتیاجی به برج سازی داشته باشند. بنابراین وقتی مردم به ونکوور فکر میکنند، به یک مرکز شهر عمودی میاندیشند. اما محلاتی که دارای تراموا هستند، به گونه ای شکل گرفتهاند که بسیاری از ساکنین جدید در چند دهه اخیر، خود را با شرایط تطبیق دادهاند.
آنها این کار را از طریق تراکم دهی معتدل انجام دادهاند. یعنی ساختمانهای کوتاه مرتبه با کاربری مختلط در طول خیابانها و شریانهای اصلی. به نظرم چیزی که بیشتر قابل توجه است، این است که تقریبآ هر خانه ای در محله، به طور قانونی این حق را دارد که دارای یک طبقه آپارتمان در زیرزمین و یک کلبه برای اجاره دادن در حیاط پشتی باشد. بدین ترتیب، سه خانوار در هر قطعه زمین وجود خواهند داشت. شما تقریباً 10 برابر تراکم در هر جریب در یک حومه شهری آمریکا را در اینجا مشاهده میکنید، در حالی که به نظر متراکم نمیرسد.
اگر بخواهید یک شهر خیلی شاد را بسازید، چه عناصری را از شهرهای مختلف انتخاب میکنید؟
اگر شما به کارکرد اجتماعی یک شهر شاد فکر میکنید، به نظرم کپنهاگ – نروژ در این مورد موفق شده است. یک مثال خوب، مربوط به زمانی است که برنامه ریزان حمل و نقل شهری دریافتند که دوچرخه سواران برای رسیدن به محل کارشان، مشکل دارند، لذا مسیرهای دوچرخه سواری را دو بانده کردند.
من فکر میکنم که شهر شاد، عملآ یک بازار منطقی است و نمونه بارز آن در ووبان – آلمان مشاهده میشود که در حومه شهر فرایبورگ قراردارد. آنها هزینههای خارجی مرتبط با مالکیت خودرو را درونی سازی کردهاند. اگر شما در ووبان دارای یک خودرو باشید، باید یک جای پارک در لبه یک روستا در یک گاراژ زیبا داشته باشید. بدین ترتیب بسیاری از شهروندان، نه تنها در هزینهها صرفه جویی میکنند، بلکه روزهایشان سرشار از تجربیات شاد در پیاده رویهای محلی میباشد.
من عمیقآ از تجربه ای که در شهر دیویس– کالیفرنیا داشتم، شگفت زده شدم. جایی که در محله ای در خیابان شمالی، همسایهها حصارهای خانههایشان را برداشتند و برای داشتن یک حیاط بزرگ و زیبای مشارکتی توافق نمودند. آنها این فضا را به قدری وسیع تشخیص دادند که همگی اقدام به گرفتن مجوز واحدهای مسکونی بیشتر در خانههایشان نمودند، به طوری که افراد بیشتری بتوانند در آنها زندگی کنند.
نوشته اریک جاف – 9 دسامبر 2013